امسال دومین بار است که اردو رفتنمان گل کرده است. یاد پارسال افتادهام. امسال باز همان آش و همان کاسه دارد راه میافتد. امشب جلسه بود و مدیران ارشد (!) و مدیران راشد دفتر دور هم جمع شده بودند و کارها تا حدی تقسیم شد. من و حسن (حسن و من) هم شدهایم کمیتهی فرهنگی و باز دغدغههای پارسال شروع شد. امشب مغزم جوشش خوبی داشت. مقداری از جوششها را توی کامپیوترم نوشتم و مقداری هم توی تاکسی و خیابان و زیر باران از دستم در رفت؛ مانند کسی شده بودم که زیر باران است و میخواهد همهی قطرهها را در مشتهای کوچکش جمع کند ولی... و وقتی برگشتم و سیستمم را روشن کردم اثری از قطرههای باران نبود. با این حال به برنامههای این اردو امید دارم و دلم روشن است که اردویی بهتر از سال قبل و ماندگار و از یاد نابردنی خواهد شد. تا همین الان چند تا طرح به ذهنم رسیده است که تا حالا در اردوی جنوب انجام نشده است یا حداقل خبرش به ما نرسیده است. در هر صورت دوستانی که پیشنهاد مناسبی برای فعالیتهای فرهنگی اردو دارند، از آنها که توی قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشود، ما را بیخبر نگذارند. بالاخره اردوی وبلاگنویسان باید با اردوهای دیگر تفاوت داشته باشد. راستی حواستان بود باران امشب بوی بهار میداد؟ توی کوچهپسکوچههای صفائیه، بهار پیچیده بود امشب.
حامد آقاجانی- اردوی هشتاد و شش